اگه عشق نباشه روزها تکراری می گذره، ولی اگه هم باشه دردسرهای خودش رو داره.
چشم هات رو ببند تصور کن یه روز صبح که از خواب پا میشی، همه چی تغییر کنه زندگیت رنگ و بوی تازه بگیره، قلبت تند بزنه پر از انرژی مثبت شی الکی بخندی، این یعنی حس خوب! یعنی عشق!
ولی وقتی یه نامرد پیدا شه و تمام حس های خوبت رو خراب کنه، رویایی که ساختی تو یه چشم به هم زدن از بین میره! فقط یه زخم روی دلت میمونه زخمی که هیچ مرهمی دوای دردش نیست…
ریشه ها آغازگر رشد نهالی بی ریشه اند؛ آنها میرویانند ؛ از داخل نهالی بی بنیاد، زندگی میآفرینند.
ریشه ها برای بخشش یک زندگی امیدبخش در تکاپواند، وای از روزی که دور باشند؛ از هم جدا باشند؛ از هم مخفی باشند، آن زمان است که زندگی بار و برگ نخواهد داشت؛ آن زمان است که معنایی وجود نخواهد داشت.
ریشه ها گرچه مخفی اند اما رشد را باور دارند؛ با هم میرویند و زندگی میکنند و زندگی میدهند؛ اما اگر بدانند مخفی بوده اند؛ آیا میتوانند بستر رشدی دیگر باشند؟!
کاش ریشه ها بدانند، بدانند که کنار هم هستند، بدانند مخفی بودنشان به منزله در مقابل بودنشان نیست؛ بدانند این پایان ماجرا نیست!
قصهی ما، قصه زندگی آدمهای مختلف است که هرکدام پس از گذشت هفت ماه، آشیان و پناهی برای خود پیدا کردهاند.
دیدارهای تصادفی، آتش انتقام باعث برداشته شدن رازهای خانوادگی میشود.
پشیمانی از حماقتهای گذشته، همانند پیچکی بر دور روابط انسانها میپیچد و زندگی افراد زیادی را تحت شعاع قرار میدهد. گاهی این پیچک چنان تازیانهای میزند که باعث نزدیک شدن یا دور شدن آنها میشود.
و اما عشق… آشیان خیلی از آنها را در میزند؛ افرادی لابه لای دفتر گذشته پنهان شدهاند که ناجی زندگی مهرههای اصلی هستند. حال با این توصیف، زندگی آنها به کدام مسیر میرسد؟! انتقام یا عشق؟! جبران گذشته یا تباهی؟!
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " دانلود رمان | نودهشتیا مرجع رمان رایگان با لینک مستقیم " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.