ماجرای دختر جسور جنگلی به نام طنین که بویی از تمدن و تکنولوژی امروزی نبرده، شیطنت و خراب کاری هایش او را به شهر میکشاند.
او که تا کنون به تنهایی با عقاید عجیب و غریب مادربزرگش بزرگ شده، حالا مجبور است با عادات عجیب تر شهری ها، پدر و خواهر دوقلویش کنار بیاید.
یاد گرفتن رسوم شهری و تلاش برای عادی به نظر ها رسیدن کم بدبختی داشت، که پدر برای یادگرفتن اصول و هدفمند کردن زندگی اش او را در بالا و پایین هیجان انگیز زندگی خواهرش ثمین انداخت…
خیالش هم ذهن را به خنده وا میدارد، دختر ساده و روستایی که بخواهد نقش دختر پر افاده ی شهر زده را بازی کند، چه شود…؟ اصلا شدنی است؟!
مثال طنین در شهر، مثال جرقه ایست در انبار باروت.
تصمیم سرنوشت ساز و خودخواهی اطرافیان، منجر به معاملهای میشود، که سرنوشت انسانی را تغییر می دهد و سالها بعد، درست زمانی که در حال طی کردن روزمرگیهای زندگیاش هست؛ درگیر اتفاقاتی میشود که از گذشتهاش نشات میگیرد.
گذشتهای، که او حتی کوچکترین اطلاعی از آن ندارد!
و سرانجام به دنبال یافتن جواب و حل معماهایی که زندگیاش را تحت شعاع قرار داده، حقایقی تلخ برایش نمایان میشود که …
آیا میتواند جلوی اتفاقات بیشتر را بگیرد یا تسلیم سرنوشت خود می شود؟
خلاصه: طمع، نیرنگ و سادگی مخلوط شد در آبیِ بی کران زندگیش..
فکر کرد در اوج کودکی بسیار کلان هست..
به سهولت استظهار کرد! دل بست! به چه کسی؟
دل کند! از چه کسی؟
اصلا اون کی بود؟ چی بود؟
چرخهی احساسش جریانات عظیمی رو به هم ریخت و از اون دختری ساخت از جنس عبث!
دانلود رمان تخیلیعصیانگر قرن از فاطمه السادات هاشمی نسب و پردیس نیساری pdf، اندروید،لینک مستقیم رایگان
خلاصه: گاهی آنقدر به دست بقیه مسخره میشوی که تحملت تمام میشود. آن ها هرگز فکر نمیکردند که ممکن است با حرف هایشان، من تبدیل به من بشوم!
از زنجیر و حسار حرفهایی که آن ها دورم انداختند ازاد بشوم! آری… بخاطر آن ها است که من به من تبدیل میشوم! چه میشود مگر؟ فقط گویی که قرار است، عصیانگر باری دگر برخیزد!
در این جهان امگاورس، ان ها من را به یک امگای بدبخت و تنها تبدیل کردند، امگایی که در نفرت وغم غرق شد، اما یک روزی به آن ها ثابت می کنم که من فقط من نیستم! برای آخرین بار می گویم، من را دست کم نگیرید!
می پرسند من کی هستم؟ لابد نژاد برتر! اما خیر، پاسخ سخت نیست، کافی است بگویید او، او است. هه بله! من خودم هستم. من، من هستم!
خالصه: تاریخ بشر حکایت انسان های عادی است که بر ترس خود چیره شده و کارهای شگفتانگیزی انجام دادهاند.
مقدمه:
افتاده در این راه، سپرهای زیادی
یعنی ره عشق است و خطرهای زیادی
بیهوده به پرواز میاندیش کبوتر!
بیرون قفس ریخته پرهای زیادی
این کوه که هر گوشۀ آن پارۀ لعلی است
خورده است بدان خون جگرهای زیادی
درد است که پرپر شده باشند در این باغ
بر شانۀ تو شانه بهسرهای زیادی
از یک سفر دور و دراز آمده انگار
این قاصدک آورده خبرهای زیادی
راهی است پر از شور، که میبینم از این دور
نی های فراوانی و سرهای زیادی
هم در به دری دارد و هم خانه خرابی
عشق است و مزی ّن به هنرهای زیادی
بیچاره دل من که در این برزخ تردید
خورده است به اما و اگرهای زیادی
جز عشق بگو کیست که افروخته باشند
در آتش او خیمه و درهای زیادی
سعید بیابانکی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " دانلود رمان | نودهشتیا مرجع رمان رایگان با لینک مستقیم " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.