نودهشتیا

دانلود رمان باران عشق و غرور

دانلود رمان باران عشق و غرور

نام رمان: باران عشق و غرور

نویسنده: zeynab277

ژانر: عاشقانه، جنایی_پلیسی، اجتماعی

تعداد صفحه: ۴۶۳۴

دانلود رمان عاشقانه، جنایی_پلیسی و اجتماعی به قلم zeynab227

خلاصه:

باران تمجید، زنی با غروری شکست‌ناپذیر، سال‌هاست هیچ‌کس را به حریم احساسش راه نداده.
اما زندگی، بی‌هشدار، دو مرد را پیش پایش انداخت:
ماهان شریفی، مردی با گذشته‌ای تاریک و نقابی عاشقانه، و آریا مجد، افسر سخت‌گیری که باران را متهم می‌دانست.
باران نه عاشق شد، نه دل‌باخته… اما فهمید در بازی خطرناک دروغ، خیانت و قضاوت، تنها یک راه برای زنده‌ماندن دارد:
بازی را خودش هدایت کند؛ با انتقامی که هیچ‌کس را از آن گریزی نیست!

پیشنهاد نودهشتیا:

دانلود رمان عاشقانه جرعت یا حقیقت به قلم nafas

دانلود رمان عاشقانه شهر بی یار به قلم سحر مرادی

بخشی از رمان جهت مشاهده و دانلود:

فکر بکری تو سرم جولان داد. ثانیه‌ای به درست یا اشتباه بودن کارم فکر نکردم و قدم‌هام رو کند برداشتم و تو یک حرکت غیر منتظره و فرمالیته‌ای، خودم رو انداختم رو زمین خاکی شده‌ای که مسیر فرارمون بود. ماهان و افرادش که جلوتر حرکت می‌کردن پی نبردن، ولی محافظی که پشت سرم بود، متوجهم شد و نفس زد.
– چی شد خانم؟
گوش ماهان تیز شد و از حرکت منعش کرد. کامل طرفم برگشت، آشفتگی تو چشم‌هاش اشتیاق دویدن رو ازش گرفت. به نفس نفس افتاده بودم. دستم دور مچ پای چپم حلقه شد و تظاهری آه و ناله ریزی سر دادم. سراسیمه خودش رو بهم رسوند و روی زانو‌هاش نشست، مردمک نگاهش به دست و مچم دو دو زد.
– نازنین!
تو جوابش ناله کردم و لــ ـب‌هام رو فشار دادم.
– مچ پات پیچ خورده؟
تأییدوار سرم حرکت کرد.
– آقا وقت تنگه.
پریشون بازدمش رو بیرون فرستاد و به جای توجه به هشدار مرد، رو بهم گفت:
– می‌تونی راه بری؟
حینی که سعی می‌کردم به لحنم نهایت درموندگی رو تزریق کنم، گفتم:
– نمی‌تونم بیام ماکان. پام خیلی درد می‌کنه. تو برو!
آتیشی شد.
– تو رو به امون خدا ول کنم چه خاکی تو سرم بریزم؟ کجا برم؟ به چه امیدی برم؟
پناه خدا امن‌ترین جا بود. همین خرابه و ماهان نباید اینقدر ناقص‌العقل باشه که واسه محافظت از سوگلی شیخ عجم جون خودش رو به خطر بندازه! حرصی شدم و جنون‌آمیز داد زدم:
– برو لعنتی! بهت می‌گم نمی‌تونم بیام. می‌فهمی؟
باید بره، بایــد! دوباره صدای همون مرد قوی هیکل خار شد.
– آقا خواهش می‌کنم. نباید طو…
– ببـند چفت دهن بی‌صاحابتو نکبت!
روی دو پا ایستاد و آشفته و کم‌طاقت به صورت و گردنش دست برد. تشویش لعنتیش واسه چی بود؟! مگه سوگلی شدن چقدر ارزش داشت که ازم نمی‌گذشت؟! پیرامونمون رو بادیگاردها محاصره کرده بودن و شش دونگ حواسشون به محوطه خشک و بی‌ آب و علف دور و برمون می‌چرخید. محض تغییر دادن نظری که نمی‌دونم چرا ذهنش رو درگیرش کرده بود، دوباره مصمم‌تر از قبل تو مضیقِ بردمش.
– برو ماکان! با این وضعم مایه دردسرتون می‌شم.
بی‌حواس از حرفم انگار که فکری به سرش زده باشه، مقابلم زانو زد و مصرانه و در حالی‌که چشم‌هاش تک تک اجزای چهره‌‌م می‌گشت، لحن عجیبش رو‌ تا زبون‌ و نگاهش رو تا نگاهم آورد.
– مگه من مرده باشم تنهات بذارم! یا تو هم با من میای، یا با هم می‌مونیم. منو ببخش نازنینم! راه بهتری سراغم نیومد.
هضم کردنش از خوردن زهر، سخت‌تر بود. تا به خودم بیام با یک حرکت آنی دست راستش رو زیر پاهام گذاشت و دست چپش حصار شونه‌هام شد و مثل پر کاه از زمین کنده شدم. همه جا سرد شد، یخ شد و‌ تمام بدنم به نقطه انجماد رسید. چی شد؟ من چیکار کردم؟ اون چیکار کرد؟ مجرای تنفسیم قطع شده بود و نفسم بالا نمی‌اومد. نگفت احترام می‌ذاره؟ نگفتم روزگارش رو سیاه می‌کنم؟

مشخصات کتاب
  • نام کتاب: باران عشق و غرور
  • ژانر: عاشقانه، جنایی-پلیسی، اجتماعی
  • نویسنده: zeynab277
  • ویراستار: ویراستاران نودهشتیا
  • طراح کاور: n.t
  • تعداد صفحات: ۴۶۳۴
  • حجم: 42MB
  • منبع تایپ: نودهشتیا
لینک های دانلود
  • برچسب ها:
  • admin
لینک کوتاه مطلب:
تبلیغات متنی
درباره سایت
توضیح کوتاه درباره سایت
آخرین نظرات
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " نودهشتیا " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.