دلنوشته آیدای بی شاملو
:
آیدا،شاملو را داشت …
شاملویی پر از عشق و حس خوبِ دوست داشتن.
آیدا زنی بود که عاشقانه پرستیده می شد…زنی پر از حس خوب دوست داشته شدن .
وقتی شاملو دلداده ی آیدا شد،تاریخ اینگونه تکرار شد:
آیدا شد لیلی،دلبرِ مجنون…شیرین،دلبرِ فرهاد.
شاملو مردی که مجنون وار ،جان می داد برای خنده های لیلی…مردی که فرهاد وار کوه میکند برای داشتنِ شیرین!
ولی اگر آیدا شاملو را نداشت چه؟
اگر شاملو نبود،آیدا خونِ در رگ های چه کسی می شد؟ چه کسی او را یگانه ی بی همتا می خواند؟
اگر شاملو نبود،آیدای دلبر،بهانه ی زندگی چه کسی می شد؟
هر زنی نیاز دارد به اینکه آیدای مردی باشد که عاشقانه هایش را به رگ هایش تزریق کند .
ولی گاهی زنی آیدایی می شود که شاملویش را کنارش ندارد …
یا که کنارش است ولی فرسنگ ها فاصله افتاده است میان دل هایشان . …
**********
خوشی هایم را روی میز چیدم…
همه ی خوشی هایم اسم تو را سنجاق کرده بودند!
همه چیز تو بودی و هستی حتی…
همه ی عاشقانه های نوشته ام،
آن فیلم های عاشقانه ای که دم به دم غم ریختند بر جانم، تاب تاب عباسی های بچگانه، یکی بود یکی نبود های پر بغض، رمان های رمنسی که با شوق می خواندم، جیغ و داد های سرتاسر هیجان، غش غش خنده های بچگی،
صدای آواز گنجشک ها، هم آغوشی ماه و شبِ تار، روشنی شمع در غظلت تاریکی، ناله های غم دارِ برگ های پاییزی، رد اشک باران، و…
و چشمه ی اشک خشک شده ی من!
همه و همه داغ نبودنت را تازه می کند در دلِ مجنونم.
تو بگو جانِ دلم!
با همه ی این ها،چگونه دل بکنم از سیاه چالِ چشمانت؟