نام رمان مخمصه باران
نویسنده رمان کوثر شاهینی فر
ژانر رمان عاشقانه
تعداد صفحه ۱۲۲۳
خلاصه رمان:
ارزان فروختم دخترانگی ام را، هم خوابه مردی شدم که حتی اورا نمی شناختم، در این منجلاب هوس و گناه دست و پا زدم، قصد کشتن خود را داشتم که فهمیدم باردارم، فلاکت به اوج خودش رسید که من دخترکی مادر شده با شناسنامه سفید و بکر، بزرگترین حقیقت دروغ زندگی ام را فهمیدم، اطرافیانم که آنها را خانواده می پنداشتم، گرگانی در لباس سفید بره بودند که مرا در این لجن همراهی کرده، تاوان خواهند داد تا آن قطره قطره خونی که از چشمانم … پیشنهاد نودهشتیا:
ـ برو خانوم … برو مزاحمت ایجاد نکن …
اینکه چشمام رو اشک پر کرده باعث نمیشه کوتاه بیام … حتی شالی که از این هیاهو … از این جنگ و کشمکش روی شونه هام افتاده هم منو نگه نمی داره… اما این بار ملایم تر … پر التماس تر … رو به مردی که قد نسبتا کوتاهی داره و فُرم نگهبانی تنشه لب میزنم : تو رو خدا … پنج دقیقه فقط …
کلافه پلک میزنه … عصبی تر جواب میده : آقا گفته رات ندم …. می فهمی اینو؟
رو به مرد قد بلند تری که داره نزدیکش میره صدا بلند می کنه: هاشم بیا که دهنم رو سرویس کرده …
ای بابا … هرکسی از کنارمون رد میشه نگاهم میکنه .. حق دارن … من آشفته م … آویزون … اشک آلود … خسته و به هم ریخته … شایدم ُمرده! … چند تا پله پایین تر از اون دوتایی که نگهبانه این آسمون خراشه بلندن ایستادم و می خوام داخل برم … برم و رئیس این خراب شده رو ببینم … رئیسی که نمی خواد فردین رو ببینم …. هاشم که به همکارش نزدیک میشه سوال میپرسه: چی شده ؟ .. چه خبره ؟…
ـ فرزین خان گفته راش ندم … نمی فهمه هرچی میگم … اصلا من شیفتم تمومه … تحویل بگیر برم دیگه …
هاشم کناری میره و می شنوم که میگه : شما برو … من هستم … خسته نباشی …
مرد نگهبان کینه جو بهم چشم غره میره و از کنارمون میگذره … من می مونم و اون مردی که هاشم اسمشه … منو نگاه میکنه و لب میزنه:…فرزین خان جزو روئسا حساب میشه … اون بگه راهت ندیم یعنی نباید راه بدیم … چرا نِمیری ؟… فکر کنم دیروزم دیدمت … اونور خیابون …
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " دانلود رمان | نودهشتیا مرجع رمان رایگان با لینک مستقیم " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.
[…] دانلود رمان مخمصه باران نودهشتیا […]