خلاصه: زیر جثهی ریزی که داشتم، پر از جسارت و شجاعت بود. من یاغی بودم! باکی از کسی نداشتم. کارهایی میکردم که بهم میگفتن پسری! ولی نبودم. من یه دختر بودم با ظرافتی که توی احساساتم هویدا بود؛ و تو کسی بودی که این احساسات رو شکوفا کرد…
از خشم زیاد نفس نفس میزدم. نگاهمو به اطراف که حالا دیگه خلوت شده بود و جز چندتا پسر بچه کنجکاو کسی نبود دوختم و یکدفعه انگار خشمم فوران کرده باشه. دستام مشت کردم و عصبی فریاد زدم :
_ به من چی گفتی هااا ؟؟
نیم نگاهی به سمتم انداخت و با نیشخندی گفت :
_گفتم بندانگشتی !
دستاش رو به حالت کوتاه بودن قدم به طرفم گرفت و با لحن حرص دراری ادامه داد:
_یا خاله ریزه! آره همین هم خوبه. بهت میاد.
پوزخندی به چهره وارفته ام زد و به طرف جلوی ماشینش که از ضرب دیدگی کاملا جمع شده بود چرخید. با اخمای درهم شروع کرد به بررسی کردنش. ولی من برای چند ثانیه خشکم زد و ناباور از پشت سر بهش خیره شدم. داشت روی من اسم میزاشت؟ از مادر زاییده نشده کسی بخواد روی من اسم بزاره اونم چی. این بچه ژیگول.
اخمام توی هم کشیدم بهش نزدیک شدم نگاهمو به اطراف چرخوندم تا کسی نباشه. دستمو توی جیب مانتوام فرو بردم و چاقوی که برای مواقع حساس همیشه با خودم داشتم بیرون کشیدم. پشت سرش که رسیدم دستش رو گرفتم و به طرف خودم چرخوندمش. تا بخواد به خودش بیاد و حرکتی بکنه یقه کتش رو گرفتم و به طرف خودم پایین کشیدم.
با چشمای گشاد شده از تعجب خیره حرکاتم بود که چاقو روی گردنش درست روی شاهرگش گذاشتم. با لحن چاله میدونی گفتم:
_خوب ؟؟ نشنفتم چی زِر زِر کردی ؟؟
برعکس تصورم که الان میترسه و کوتاه میاد چشماش رو با کنجکاوی روم چرخوند و با چشمای که خنده توش موج میزد گفت:
_کدوم رو ؟ خاله ریزه رو؟ یا بندانگشتی؟
نه این پسر امروز قصد داشت من رو به مرز جنون برسونه. با حرصی که توی صدام کاملا مشهود بود کنار گوشش از پشت دندونای کلید شده ام غریدم :
_زیادی تنت میخاره آره ؟
سرش رو ازم فاصله داد و چشماش رو با حالت ترسون و گریون درآورد:
_کی ؟؟ من ؟؟ نه تو رو خدا نکشی منو.
بعد از این حرفش زد زیر خنده که عصبی یقه اش رو بین دستام فشار دادم و با چشمای به خون نشسته نوک تیز چاقو توی گودی گردنش فرو کردم. به قدری که فقط خراش سطحی روی پوستش افتاد. جلوی چشمای متعجبش باریکه ای از خون از گردنش جاری شد و یقه سفید پیراهنش غرق در خون شد. لبم نزدیک صورتش بردم از پشت دندونای کلید شده ام غریدم:
_یادت باشه با کی در افتادی بچه سوسول !!
انگار تازه باورش شده بود چه اتفاقی افتاده. عصبی به عقب هولم داد که دستم از پیراهنش جدا شد و بخاطر شدت ضربه چند قدم به عقب برداشتم.
_چیکار کردی دختره روانی !!
اشاره ای به پیرمرد راننده تاکسی که حالا با چشمای گشاد شده خیرم بود کردم و با پوزخندی گفتم:
_این رو زدم تا یاد بگیری با بزرگتر از خودت چطوری باید حرف بزنی!!
رگ های روی پیشونیش از شدت خشم بیرون زد عصبی فریاد کشید :
_آدمت میکنم دختره دهاتی !!
به سمتم هجوم آورد و منم بدون ترس جلوش ایستاده بودم تا جوابش رو بدم ولی با دیدن ماشین پلیسی که از رو به رو میومد وحشت زده چند قدم به عقب برداشتم. نه ! نباید دستگیر میشدم اونم تازه که داشتم به اهدافم نزدیک میشدم. با این فکر با قدم های بلند بدون توجه به فحش و سروصداهای اون پسره فرار کردم.
با رسیدن سر خیابون نفس نفس زنون خم شدم و دستامو به زانوهام تیکه دادم که یکدفعه با دیدن کوچه باریکی که راه عبور ماشین نداشت…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " دانلود رمان | نودهشتیا مرجع رمان رایگان با لینک مستقیم " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.
عالیییی تر از عالی
توصیه میکنم بخونید
چجوری میشه دانلود کرد اخه لینک پی دی اف نداره؟
سلام چطور میشه دانلود کرد؟لطف کنید راهنمایی کنید.