ای کاش محبت اثری داشته باشد معشوق ز عاشق خبری داشته باشد کو خنجر تیزی که کنم پاره جگر را قربان رفیقی که وفا داشته باشد
دستان قوی ای مرا از خاک سرد جدا کرد و هر کاری کردم نتوانستم خودم را از دست او رها کنم تا بتونم فقط یه بار دیگه مامانمو حس کنم. داد زدم: ولم کن، بذار منم بمیرم. چرا نمیذارید منم برم پیشش. کسی که دستان مرا گرفته بود، بغلم کرد وس عی میکرد آرومم کنه. صدای سینا برادرم بود که سعی میکرد منو تسلی بده، با اینکه میتونستم بغض رو توی صداش احساس کنم. -سادنا، عزیزم آروم باش. به خدا با این بیتابیات روح مامان هم اذیت میشه. این جوری براش بهتر بود تا کی می خواست رنج بکشه و …
پیشنهاد ما
بخشی از رمان
سینا- سلام خواهر کوچولو. چطوری؟ – سلام خوبم. سینا تو کجایی؟ چرا جواب تلفنتو نمیدی؟ سینا- من خوبم. راستش اگه بگم کجام کله مو میکنی!!! – مگه تو کجایی؟ سینا- خونه ی خانوم جون. – نامرد چرا دنبال من نیومدی؟!! خیلی بدی… به خاطر اینکه فکر کنه خیلی ناراحتم گوشی رو قطع کردم. سه بار زنگ زد تا بالاخره گوشی رو برداشتم. سینا- آجی کوچیکه چرا جواب نمیدی؟ – ……. سینا- حداقل یه فوت کن. – فوت…. سینا- پس هنوز اونجایی، خوبه. راستش اومدم دنبالت ولی عجوزه گفت رفتی کلاس. – حداقل زنگ میزدی…. – دیگه دیگه ، مزاحم نمیخواستم.حالا دیگه برو پی زندگیت دیگه هم مزاحم من نشو. – خیلی پررویی… برو دیگه خداحافظ. – خداحافظ. الهام برای شام صدام کرد ولی پایین نرفتم. یه بسته بیسکویت از تو کیفم در آوردم و مشغول خوردن شدم تا حداقل صدای ملودی شکمم قطع شه. اصلا حس درس خوندن و تمرین حل کردن نداشتم ولی به هر حال مجبور بودم چون هیچ وقت خوشم نمی اومد سر کلاس توبیخ بشم. ——————————
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " دانلود رمان | نودهشتیا مرجع رمان رایگان با لینک مستقیم " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.
[…] پیشنهاد نودهشتیا دانلود رمان رخصت نودهشتیا دانلود رمان طلوع زندگی نودهشتیا […]