-اون پسرخالته!
زبان درازتر از این حرفاست.
-تو هم رفیقشی…
و من زبل تر!
-رفیق و پسرخاله یکی ان؟
قر ریزی به گردنش می دهد:
-یکیِ یکی که نه ولی شخصیتت طوریه که دلم میخواد کشفت کنم!
من هم راضی به کشفش هستم. من راضی، او راضی، گور پدر ناراضی…
-کم کم…
اینبار عنایتش را به ساق دستم می رساند.
-اتفاقا من عاشق کم کم کشف کردنم.
خماری نگاهم را چند برابر می کنم.
-این تفاهمو مدیون چی هستم؟
می رسد به آرنجم!
-مدیون خاکی بودن من که برام فرقی نداره من اول جلو بیام یا تو!
چشمکی می زنم و دستش را به ساقم می رسانم.
-پس بهتره از کم شروع کنی.
و مقصد بعدی مچ دستم است!
-آبی که زود جوش بیاد، زودم جوشش میخوابه!
عقب می کشم از طرف من به آهسته گی بی اتصال می شویم.
-نظرت چیه؟
بی آنکه بهش بربخورد، دندان به لب می کشد:
-اووم ببین…
از اینکه شر و شیطان پرروست خوشم می آید.
-بعضی وقت ها باید تخته گاز داد…
فشار دندان هایش را بیشتر می کند:
-مثلا الان که آرش مست و پاتیل اونور نشسته و حواسش به من نیست، از اون موقع هاست.
نگاهم به آرش سر می خورد. چنان توی سر و سینه ی دوست دخترش فرو رفته که هیچ چیزی به چشمانش نمی آید. سلیقه ی تخیلی اش را هیچوقت نمی پسندم. نه دخترهای ساده ی بی عملی که به چشم من یکی نمی آیند، نه آن ببو
گلابی هایی که با دیدن اولین بار او آب از لب و لوچه شان سرازیر می شود.
-جلو چشم آرش باشه که بهتره. اینطوری من نالوتی از آب درنمیام.
پوزخندش قصد سوزاندن دارد.
-همین الانم نالوتی ای داداش!
کمی فاصله می گیرد:
-وقتی فکرت اینه و ذهنت حولو و حوش این چیزا می چرخه، بذار لوتی بازیت دست نخورده بمونه.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " دانلود رمان | نودهشتیا مرجع رمان رایگان با لینک مستقیم " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.