همونطور که چادر مسافرتیو توی جیپ میذاشتم خندیدم.
– نه عموجان دختر بازی و پارتی چیه آخه؟ چند روزی که تعطیلم میرم یکی از روستاهای توریستی آب و هوایی عوض کنم.
صدای خندش تو گوشم طنین انداخت.
– شوخی کردم قربونت برم، برو مواظب خودت باش، رسیدی بهم زنگ بزن.
در ماشین¬و بستم.
– چشم حتما.
– خداحافظ.
– خداحافظ.
در جلو رو باز کردم و گوشیو روی صندلی کمک راننده انداختم.
باز توی خونه رفتم و پیک نیک به دست بیرون اومدم.
واسه دو روزی بزنم به دل طبیعت و تنهایی بخورم و بگردم و صفاشو ببرم، فعلا که هیچ کدوم از بچهها مهمونیِ توپ و درست و حسابی نمیگیره که ارزش رفتن داشته باشه.
**************************
با شوق و لذت گوشهی کنار رو از زیر نظر میگذروندم و با کت روی شونم قدم میزدم.
این خونهها و کوچههای سنگی و سرسبز، این هوای تمیز و خوش بو حال آدمو خوب میکنه، همیشه عاشق طبیعتم مخصوصا روستاها.
زنای محلی کوزه و یا سبد لباس به سر از کنارم می¬گذشتند.
روستا بخاطر آخرهفته نسبتا شلوغ بود و اکثریت گردشگراهم تهرونی و یا کرجی بودند.
مطهر جون من خلاصه رمانتو خوندم من علاقه زیادی به رمان های مثل رمان تو دارم و همین خلاصش جذبمکرد و اسمرمان هم بدکنیست و به رمانت خوبه که اسم شخصیت اصلیو گذاشتی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " دانلود رمان | نودهشتیا مرجع رمان رایگان با لینک مستقیم " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.
با سلام لینک دانلود این رمان فعال نیست. لطفا لینک درست برای دانلود قرار دهید
مطهر جون من خلاصه رمانتو خوندم من علاقه زیادی به رمان های مثل رمان تو دارم و همین خلاصش جذبمکرد و اسمرمان هم بدکنیست و به رمانت خوبه که اسم شخصیت اصلیو گذاشتی