خلاصه: تیامدا به همراه برادر و مادرش به خانه ای جدید می روند، در همسایگی آنها نویسنده ای وجود دارد که باعث میشود در زندگی تیامدا اتفاق های عجیبی بیفتد…
در هالهای از ابهام
به آرامی از جا برخاست و در کنج اتاق جای گرفت.
منتظر بود؛ منتظر بود تا بیاید و او را با خودش ببرد. گردنبند را در دستش فشرد، به جسم بیجانِ روی تخت خیره شد و مابین دندانهای کلیدشدهاش زمزمه کرد:
-باید بیای، باید بیای و من رو ببری، باید راه رو به من نشون بدی، من منتظرم، منتظر… تو باید بیای، من کارهام رو انجام دادم، کار دیگهای ندارم، اگر تو نمیای که خودم راهی برای اومدن پیدا کنم!
ناگاه صدایی ظریف، سکوت اتاق را در هم شکست.
سال ۲۰۱۸ میلادی
باید زندگی کنی، زندگی! اما چگونه زیستن، تعریفش با توست!
انگلستان/ لندن
«من قضاوتت نمیکنم، چون قضاوت کار من نیست؛ منِ نویسنده، فقط «مَنَم» را نقد میکنم تا به منِ آرمانیام نزدیک شوم
و تویی که این منِ نوشته را میخوانی، یک «من» دگر هستی؛
و بین این منها، چه جدال بیجدالی است…
تو را نمیدانم اما من، «من» میمانم!»
برای سومین مرتبه متنی را که بر روی یک کاغذ ضخیم و قدیمی نوشته شده بود، زیر لب خواند.
نمیتوانست مفهوم کامل جمله را درک کند، گویی آن چند جمله برای او در هالهای از ابهام بود!
برای تمرکز بیشتر، چینی به پیشانیاش داد که ناگاه صدای توماس، تمرکزش را بر هم زد.
-تیامدا، چرا نمیای کمک کنی؟
توماس به خواهرش نزدیک شد.
-اصلاً چرا کنج اتاق نشستی و حرفی نمیزنی؟
تیامدا موهای مشکی رنگش را از جلوی چشمان خود کنار زد و با احتیاط کاغذ را به توماس نشان داد. به صندوقچۀ قهوهای رنگ و قدیمی اشاره کرد که کنج اتاق قرار داشت.
-این تکه کاغذ رو داخل این صندوقچه پیدا کردم و متن عجیبی که روی اون نوشته، توجهم رو جلب کرده. یک متن متفاوت که «من» رو مورد خطاب قرار داده و حتی «من» رو جمع بسته.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " دانلود رمان | نودهشتیا مرجع رمان رایگان با لینک مستقیم " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.
فضای رمان در یک فضای خاصی نگاشته شد بود، پایان شوکه کنندهای داشت و در نهایت گره گشایی اندکی به دور از احتمال ها و پیشبینی ها انجام شده بود….
این فایل بخش اوله رمانه ادامش رو باید خرید
من خوندمش
واقعا جالب بود
اصلا انتظارشو نداشتم