منو
صفحه اصلی
انجمن نودهشتیا
میخوام رمان بنویسم
پیدا کردن رمان
دانلود رمان | نودهشتیا مرجع رمان رایگان با لینک مستقیم
دانلود رمان بازگشت هانیل(دورگه نامیرا۲)
جمعه, 10 فوریه 2023
دانلود رمان
,
دانلود رمان pdf
,
دانلود رمان تخیلی
,
دانلود رمان ترسناک
,
دانلود رمان جدید
,
دانلود رمان عاشقانه
,
دانلود رمان عاشقانه pdf
,
دانلود رمان معمایی
,
رمان pdf
,
رمان ترسناک
,
رمان جدید
,
رمان عاشقانه
دانلود رمان بازگشت هانیل
دانلود رمان بازگشت هانیل
نام رمان:
بازگشت هانیل(دورگه نامیرا۲)
نویسنده:
سکوت
ژانر:
ترسناک_تخیلی_معمایی_عاشقانه
تعداد صفحات:
۲۴۰
دانلود رمان
ترسناک_تخیلی
به قلم سکوت
PDF
،
اندروید
لینک مستقیم رایگان
خلاصه:
پس دزدیده شدن معامله و فرار هانیل، آرامش نسبی به زندگی
مهرداد بازمیگردد، گرچه هنوز به سبک زندگی جدیدِ خود عادت نکرده،
اما به دور از تنشها، با یاد گرفتن مهارتهایی که به کمک اراسموس و
هومن تقویت شده بود، میتوانست از خودش در برابر موجودات
ترسناکی که هنوز هم هر از گاهی برای او دردساز بودند، مقابله به مثل
کند و از خود محافظت کند.
اما آیا همه چیز همینقدر آرام پیش میرود یا همهی اینها به قول
معروف؛ آرامش قبل از طوفانی سهمگینی است؟!
چه اتفاقی برای هانیل افتاده است؟!
آیا مهرداد میتواند معاملهای که زندگیاش به آن بسته است را پیدا و
نابود کند؟!
و هزاران سؤال بیجواب دیگر… .
پیشنهاد نودهشتیا:
دانلود رمان رزاگینه
بخشی از رمان جهت مطالعه و دانلود:
اهورا به حیاط نگاه کرد و گفت:
– درباره موقعیت خونه توضیح میداد.
با نگاه شیطونی گفت:
_ این همسایه بغلمون کاش دختر داشته باشه، لعنتی خونه مکانه واسه
خودش!
خندهام گرفت، آروم پس سرش زدم و گفتم:
_آدم باش! دلم برای حامی میسوزه که قراره با تو هم خونه بشه!
اهورا چند تا پلک پشت هم زد و با عشوهی دخترونه گفت:
دلشم بخواد!
خندیدم و گفتم:
_ راه بیافت بریم که گشنگی دارم تلف میشم!
یکدفعه قیافش ناله شد و گفت:
_ وای آره آره بریم که دارم میمیمرم از گشنگی!
و زودتر از من از پله پایین رفت دنبالش رفتم، گفتم :
این آقا نمیاد؟
اهورا در و باز کرد و گفت:
– نه گفت میمونه یکم اینجا رو جمع و جور کنه!
آهانی گفتم و دنبالش از خونه خارج شدم. با هم سوار ماشین شدیم،
اهورا گفت:
– چقدر متاسفم که باید بریم خونه تو!
نگاهش کردم، انگار مثال راه دیگه داشت! اهورا تو این یک ماه همه
وسایل خونش و جمع کرده بود و تقریبا جایی برا موندن نداشت، بخاطر
همین پیش من اومده بود که هم تنها نباشم هم از طرفی قرارداد اون
خونش هم تموم شده بود و صاحب خونهاش از بس دست بخیر بود،
بهش گفته بود اگه میخوای تمدید کنی باید شوفاژ و تعمیر کنی، اهورا
هم پناه آورده بود به من گفتم:
_به نظرت خونه تو میشه موند؟
نیش خندی زد و گفت:
_نه انصافا! ولی از خونه جنزده تو بهتره.
به خیابون نگاه کردم و گفتم:
_چیزی نمیشه بابا نترس!
با کنجکاوی گفت:
– از هومن و مهدی چه خبر؟
اهورا و حامی نمیدونستن که من باهاشون در ارتباطم و طی این چند
ماه همو دیدیم!
فکر میکردند فقط در حد تلفنه؛ ولی طی این مدته تقریبا شش یا هفت
ماه از مهدی جنگیری و یاد گرفتم. بر خالف میلم بود ولی دیگه واقعا
الزمم میشد و چند تا از قدرتهام هم تونستم بیدار کنم و هرزگاهی
چند تا جنگیری هم میکردم، اما خب اینا رو به حامی و اهورا نگفتم. هر
چی کمتر میدونستن بهتر بود. گفتم:
– خوبن ..چی شد یاد اونا افتادی؟
اخم کرد و گفت:
– رفتن حاجی حاجی مکه؟ محض رضای خدا یه حالمون هم نمیپرسن!
اخم کردم و گفتم :
– چرت نگو! خودتم میدونی که از قصد نمیان که مبادا اتفاقی دوباره
بیافته، به هرحال تو انسانی اونا جن!
عاقل اندر سفیه نگام کرد و گفت:
– تو چی هستی؟ نکنه حیوونی؟
تیز نگاهش کردم و گفتم:
– خاک بر سر بیتربیتت کنن، تو دیگ باید بچت و ادب کنی!
اهورا خندید و گفت :
– جان تو دلم برا اون بچه میسوزه خیلی بدبخته که من باباشم!
به نیم رخش نگاه کردم و گفتم:
– موندم کی به تو زن میده! خیلی باید بد سلیقه باشه دختره!
اهورا چشم غرهای بهم رفت که خندهم گرفت. پیچید تو کوچه و با اخم
گفت:
– مهرداد تو اون یارو و میبیینی؟
به سمتی که اشاره کرد نگاه کردم. یه مرد جوونی جلو خونه ی من بود
گفتم:
– آره میبینم چطور؟
نفس راحتی کشید و گفت:
– از بعد اون قضیه چک میکنم ببینم همه میبینن چیزی که من میبینم یا نه!
خندیدم و گفتم:
– خیلی احمقی!
خودشم خندهاش گرفت:
– یه ذره عقل داشتیم اونم خونهی تو به فنا داد!
جلو در ایستاد و گفت:
– در باز کن ماشین رو میارم!
سر تکان دادم وگفتم:
– با سابقهی تو، گفتم الان میگی ماشین و بیرون میذارم که شب چیزی
شد فرار کنیم!
پیاده شدم. خندید و گفت:
– بد فکریم نیست!
خندیدم و با تاسف سر تکون دادم! همین که جلو در اومدم، همون پسر
جوون با نگرانی سمتم اومد و گفت:
– آقای فرجی!؟
اخم کردم و گفتم:
– بله خودمم!
پسر با استرس گفت:
– منو آقا مهدی اینجا دنبالتون فرستاده، میشه باهام بیاید؟
یه نگاه کلی بهش کردم لباسش پاره و خاکی بود دستشم خون خشک
شده بود، با کنجکاوی پرسیدم:
– برای چه کاری؟
پسر کمی دستش و بهم مالید و گفت:
– برای جنگیری!
اهورا بوقی زد، گفتم:
– چند لحظه صبر کن!
در و باز کردم و اهورا وارد حیاط شد. به سمت پسره برگشتم و گفتم:
– خب میفرمودید، راستی اسم شریفتون؟
پسره شاید بیست سالش بود، گفت:
– حسینم! راستش منو آقا مهدی فرستاد پیش شما، خودش نمیتونست
بیاد. تلفنی آدرس شما رو بهم داد، منم سریع اومدم!
این اخالق مهدی رو مخ بود. چرا هیچ وقت نمیگفت از قبل که یکی
قراره بیاد سر وقتم؟
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
– بفرمایید مشکلتون چیه؟ گوش میدم!
صدای اهورا اومد:
– نمیای تو؟
یه جوری به منو حسین نگاه میکرد گفتم:
– نه، تو برو تو، منم یکم دیگه میام!
به حسین نگاهی کرد و بدون گفتن چیزی به داخل خونه رفت! حسین
گفت:
– موضوع خواهرمه، یه جوری شده،..
متفکرانه گفتم:
– چجوری؟
حسین نگران گفت:
– غذا نمیخوره، شبا با گربهاش حرف میزنه، تو خواب راه میره، حرفای
ترسناک میزنه!
با جدیت گفتم:
– خب شاید مشکل روحی پیدا کرده؟ چند سالشه؟
حسین اخم کرد و گفت:
– شونزده!
چی فکر میکرد؟ اینکه خواهرش جنزده شده؟ گفتم:
– خب سن حساسیه!
حرفم و قطع کرد و گفت:
– نه، نه، اصال اینجوری نیست! من خودم شنیدم داشت با گربهاش
حرف میزد،تو خواب دست یه نفر و گرفته بود و راه میرفت!
کمی فکر کردم، وقتی منو ساکت دید با التماس گفت:
لطفا!
ساعت و نگاه کردم شش بود و خب طبیعتا زمستان اون موقع شب
محسوب میشد ولی گفتم:
– باشه صبر کن وسیلهام و بگیرم و بیام!
دانلود رمان جدید
27
اشتراک گذاری
تبلیغات
مشخصات کتاب
نام کتاب: بازگشت هانیل (دورگه نامیرا2)
ژانر: ترسناک_تخیلی_معمایی_عاشقانه
نویسنده: سکوت
ویراستار: تیم ویراستار نودهشتیا
طراح کاور: ..Lilith..
تعداد صفحات: 420
حجم: 2.64MG
منبع تایپ: نودهشتیا
لینک های دانلود
دانلود نسخه pdf
برچسب ها:,
بازگشت هانیل
,
دانلود رمان
,
دانلود رمان جدید نودهشتیا
,
دانلود رمان عاشقانه
,
رمان
,
رمان ترسناک_تخیلی
,
رمان معمایی
n
1,736 views
ارسال نظر
https://98ia3.ir/?p=13410
لینک کوتاه مطلب:
نظرات این مطلب
صرف نظر از پاسخ دادن
نام (الزامی)
ایمیل (الزامی)
وبسایت
تبلیغات
موضوعات
تراژدی
حکایت
داستان
داستان های صوتی
داستان کوتاه
دانلود رمان
دانلود رمان apk
دانلود رمان pdf
دانلود رمان اجتماعی
دانلود رمان اربابی
دانلود رمان برای اندروید
دانلود رمان برای ایفون
دانلود رمان برای تبلت
دانلود رمان برای موبایل
دانلود رمان برای گوشی
دانلود رمان تخیلی
دانلود رمان ترسناک
دانلود رمان جدید
دانلود رمان جنایی
دانلود رمان خارجی
دانلود رمان طنز
دانلود رمان عاشقانه
دانلود رمان عاشقانه pdf
دانلود رمان غمگین
دانلود رمان معمایی
دستهبندی نشده
دلنوشته
دلنوشته عاشقانه
دلنوشته غمگین
رمان pdf
رمان اجتماعی
رمان اکشن
رمان برای apk
رمان برای اندروید
رمان برای ایفون
رمان برای تبلت
رمان برای گوشی
رمان تخیلی
رمان ترسناک
رمان جدید
رمان جنایی
رمان خارجی
رمان صوتی
رمان طنز
رمان عاشقانه
رمان غمگین
رمان فروشی
رمان ماجراجویی، معمایی
رمان مذهبی
رمان مذهبی
رمان پلیسی
فانتزی
معرفی کتاب
کتاب
مطالب پیشنهادی
دانلود رمان یکشنبه ی غم انگیز نودهشتیا
دانلود رمان مرد باش نودهشتیا
دانلود رمان اکیپ نامزدهای اجباری نودهشتیا
دانلود رمان خدمتکار ارباب نودهشتیا
دانلود رمان پلیسهای شیطون پسرهای معروف نودهشتیا
دانلود دلنوشته عاشقانهای برای همسرم نودهشتیا
دانلود رمان حس ممنوعه نودهشتیا
دانلود دلنوشته هیاهوی خاموش نودهشتیا
دانلود رمان ثانیه های عاشقی نودهشتیا
دانلود رمان خیلی هم خوب نباش نودهشتیا
تبلیغات
آخرین مطالب
پوتوس - مهدیه سادات ابطحی ایوری (نیکتوفیلیا)
مجرمان فراری - مهرانه عسگری
بارش آفتاب - نسترن اکبریان
دانلود رمان استیصال از نسترن اکبریان
این شهر بوی مرگ میدهد - نگین حلاف
سیب خونین - EL
در هیاهوی سکوت ما - sarina.a
کاکادو - مهدیه سادات ابطحی ایوری
دانلود رمان سرباز انتقام نودهشتیا
دانلود رمان جادوی زمان
تبلیغات متنی
98iiia
دانلود pdf کتاب
درباره سایت
بزرگترین سایت رمان داستان دلنوشته نودهشتیا
آخرین مطالب
پوتوس - مهدیه سادات ابطحی ایوری (نیکتوفیلیا)
مجرمان فراری - مهرانه عسگری
بارش آفتاب - نسترن اکبریان
دانلود رمان استیصال از نسترن اکبریان
این شهر بوی مرگ میدهد - نگین حلاف
دسترسی سریع
دانلود رمان
لینک دوم
لینک سوم
لینک چهارم
لینک پنجم
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به "
دانلود رمان | نودهشتیا مرجع رمان رایگان با لینک مستقیم
" بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.