دانلود دلنوشته من عاشق بارانم نودهشتیا
به نام خدا
نام دلنوشته: من عاشق بارانم
نام نویسنده: زهرا تیموری
مقدمه: ببار باران! من تشنه تر از ظهر تابستانم.
کوچ کرده ام باران به خود ندیده ام.
تازیانه ها خورده ام مسافری از بیابانم.
با آفتاب جنگیده ام من عاشق بارانم.
قــهــــر بـــاران
بـارانـــم؟
خیس تر از بارانی! دلت گرفته؟
چه رعد وبرقی میزنی!
چه هقهقی داری؟
چند روزی بود، هوای چشمانت پر از گریه بود ولی نمی باریدی!
چه بر سر بارانم آمده؟
کدامین طوفان ابرهای دلت را در هم کوبیده، آنها که نسیمی بیش نبودند، قدرت در هم کوبیدن ابرهای آسمانت را نداشتند!
دیروز از همسایه شنیدم چند روزی که بیمار شدم هر روز به دیدارم می آمدی و با انگشت به پنجره ی اتاقم می زدی، اما من بیحال و بیهوش از باران چند روز پیش صدای کوبیدن انگشتت به پنجره را نمیشنیدم!
از آن روز که همسایه خبر آمدنت را به من داده چند روزیست که میباری و من در رخت خوابم اشک میریزم.
دعا می کنم! زودتر خوب شوم! تا به دیدارت بیایم و از تو دلجویی کنم!!
میدانم، دلیل گریه هایت شدهام..می دانم، دل نازکت چه فکرهایی در سر پرانده!
دلم برای زیر باران بودنت لک زده!
یادت هست؟! آن روز که سخت باریدی،در کنارت بودم و دل غمگینت را تسکین می دادم؟! تو تا صبح باریدی و من برایت قصه ها گفتم، تو آرام شدی، بند آمدی و خوابیدی و جایت را به خورشید دادی!
من از آن روز بیمار شدم تو نبودی که ببینی، میهمان تخت خواب شده ام.
دیروز که به دیدارم آمدی، تب کرده و بیجان بودم.
تو ندیدی مرا؟ و شاید به ذهنت خطور نکرده باشد، بد حالی این چند روزم را !؟
از آن روز من بیمارم و تو دل شکسته…
فکر میکنی تنها شدی؟من برای آشتی با تو مثل همیشه چتر به دست زیر باران میآیم!
بسیار زیبا و تاثیر گذار بود
مرسی هنگامه ی عزیز