نام داستان: پناهم بده
نام نویسنده: فرزانه فرجی
ژانر: داستان مذهبی، اجتماعی
خلاصه:داستان داستان درباره ی دختری هست که تو خانواده ای از قشر متوسط بزرگ شده، امام رضا (علیه السلام) رو خیلی دوست داره و تنها هدف و آرزوش رفتن به مشهد هست؛ هر بار که عزم رفتن می کنه براش مشکلی پیش میاد و نمیشه که بره، باعث ناراحتیش میشه که با گذر زمان براش اتفاقات جالبی میوفته…
آیا دختر قصه ی ما به تنها هدفش میرسه یا مشکلی پیش میاد؟
مقدمه:
تا قیامت اسیر او می شد
هرکه سلطان طوس را می دید
مولوی ، شمس را رها می کرد
گر که شمس الشموس را می دید
چیست تازه برات ؟ ای حافظ!
گر بگیری برات مشهد را
عشق شاخه نبات جای خودش
امتحان کن نبات مشهد را
در اذان های عاشقی ، دل من
وقت خیرالعمل به مشهد رفت
در تمامی عمر خوش بخت است
هرکه ماه عسل به مشهد رفت
خوش به حالم که اهل ایرانم
خادم بارگاه سلطانم
از مکانهای دیدنی جهان
بیشتر عاشق خراسانم
راه و رسم گدا شدن بلدم
حاجتم گاه مستجاب تر است
دم باب الجواد فهمیدم
این پدر سخت عاشق پسر است.
“مجید تال”
خب این هم مسواکم. ای بابا! هندزفریم کو؟ اصلا سجاده ای که الهام داد رو کجا گذاشتم؟
از جام بلند شدم و تخت رو زیر و رو کردم. هوف! همین صبح هندزفری کنار بالشت بود ها.
»سوگل خانوم! هندزفری کنار سجاده ی الهام رو کجا گذاشتی؟«
سرم رو خاروندم و فکر کردم.
»ببین سوگل! دیشب که الهام سجاده رو داد؛ خُب، تا این جا یادمه، سجاده رو گرفتم و گذاشتم کجا؟ خدا کجا گذاشتم؟ با یکم فکر یادم اومد. خنده ای کردم و بشکنی زدم. خودشه! دیشب روی اپن گذاشتم.
شاد و شنگول از پله ها پایین رفتم، اما با دیدن اپن که خالی بود، فِسم خوابید
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " دانلود رمان | نودهشتیا مرجع رمان رایگان با لینک مستقیم " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.
سلام فرزانه جانم. عااااااااالی موفق باشی.