دانلود داستان راز پنهان نودهشتیا
به نام آفریدگار جهان، که آفرید گیاه بابونه را درآن”
نویسنده: فاطمه زارع
داستان کوتاه/گیاه بابونه
ژانر: علمی/پزشکی
مقدمه: پروردگار هر گیاه را به خواصی آغشته نمود. دانه هایی را در عمق کمی از زمین کاشت.
ابرهایی که چون نقاشی، طراحی و سایه زده شده بودند؛ را بر اقیانوس آبی آسمان گستراند.
باد را با صدای هوهو خود، فرستاد؛ تا که تکه ابر های کوچک و بزرگ را به یک دیگر پیوند زند؛ صدایی مهیب و دلخراش بوجود آورد…
تا حاصل این کار که باران است را، بر آدمیان و آن دانه های نهفته در زیر زمین نازل کند.
او گیاهان دست نشانده? خود را پس از گذشت اندک زمانی؛ مشاهده نمود…
فرشته ای را سوالی آمد:” پروردگارم! این گیاهان را آفریدی؛ تا که زمین را با فرش های رنگی زینت دهی و بپوشانی؟!. “
خدایم این گونه پاسخ داد:” صبر را پیشه ات کن و به کار انسان هایم در زمین بنگر!. “
فرشته کاری جز اطاعت ندید…
مدت ها گذشت، تا که در سومین سیاره? منظومه? شمسی این گونه مشاهده شد؟!. “
اواسط فصل بهار بود؛ که طبق تقویم آدمیان، اردیبهشت ماه محسوب می شد.
فرشته می گوید:” مادری را دیدم؟!..
در حیاط خانه اش؛ مشغول جمع کردن گیاهانی، با چندین دست به رنگ سبز و انگشتانی به رنگ زرد؛ بود…
او پس از جمع آوری گیاهان به خانه بازگشت…
هر گیاهک را، از خاک پاکیزه بنمود و آن را به شکل جوشانده ای، در فنجانی ریخت؟!..
آن فنجان را؛ نزد دخترک در اتاق برد، به او داد و بگفت: این را از من بگیر و میل کن… “
باز خود را نزد پروردگارم یافتم…
تمام آن کارهای بانو را، برایش بازگو کردم و حکمت خواستم:”یارب!! نام این گیاهک چیست؟!
برای چه آن بانو؛ فنجان را به دختر داد، تا نوش جان کند؟!. “
پروردگار حکمت را فرمود:” گیاهی است، که آن را بابونه نام نهادند. “
خواصش به این شرح است:”
گل بابونه که تو آن را، انگشت نامیدی؛ بسیار زیبا و معطر است.