نویسنده:مرضیه علیشاهی
ژانر: عاشقانه
مقدمه:
دل که تنگ است کجا باید رفت؟
به در و دشت و دمن؟
یا به باغ و گل و گلزار و چمن؟
یا به یک خلوت و تنهایی امن؟
دل که تنگ است کجا باید رفت؟
«فریدون مشیری»
پیشنهاد ما
خلاصه:
دختری از تبار سادگی و کودکی.
در اوج مسخرگی، چرا؟
او عاشق نبود؛ مانند همسالانش نبود.
آری او ساده، اما دوست داشتی و تنها بود؛ اما سرانجام سرنوشت اینطور نمی ماند. برخلاف میل است.
عاشقت می کند و در اوج عاشقی ضربه می زند. مانا دختر داستان، عاشق چشم های دریایی اش، دستان گرمش شد، اما تا آخر همین طور می ماند؟
نکته:
این داستان تا حدودی بر اساس واقعیت نوشته شده است.
زیاد یادم نمیآد، اما باز هم تصاویر مثل فیلمی از جلوی چشم هام عبور میکنن.
تقریبا دختر بچه ای سیزده _ چهارده ساله بودم. خام و بی تجربه.
توی راه خونه که از مدرسه بر میگشتم، یکی از دوست هام جلوم رو گرفت.
– مانا! صبر کن.
به سمتش برگشتم و به صورت و قیافه عادی اش که توی لباس مدرسه زار میزد، خیره شدم.
خودش رو به من رسوند و نفس نفس زنان گفت:
– راستش چند وقت پیش، پسر عمم که دنبالم اومده بود، تو رو دیده.
با ابرویی بالا رفته گفتم:
– خب؟
ادامه داد:
– بهت علاقه داره.
با چشم های گرد شده خیره نگاهش کردم، یهویی زدم زیر خنده.
– دروغ نگو! چرت و پرته.
سرش رو کج کرد و دلخور گفت:
– چی چرته؟ عشق؟
اخم هام رو در هم کشیدم.
– بهش بگو نه، قبول نمی کنم.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " دانلود رمان | نودهشتیا مرجع رمان رایگان با لینک مستقیم " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.